×293×

ساخت وبلاگ

نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۲۲ ساعت 8:58 توسط Princess

دیشب رفتم انقلاب برای خرید کتاب های کمبریج

و پررر از گشت و پلیس بود.

خداوکیلی چرا انقدر این زنای گشت زشتن؟ تماما مشکی پوشیدن، قیافه هاشون پر از انرژی منفی و ابروها موکت:)))))))))

ینی واقعا ابروهاش موکت بودا:))))))))

×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 18:54

نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۲۳ ساعت 0:38 توسط Princess توی مسیر با مترو کتاب ب دست داشتم ایلتس میخوندم. بعد یک خانومه باهام همصحبت شد.در رابطه با ایلتس و مهاجرت.تا ایستگاه اخر با هم حرف زدیم. دکترای شیمی بود از دانشگاه خودم. جالب بود. شغل سطح بالایی داشت ظاهرا و برام از کمبود تکنولوژی میگفت. منم بهش گفتم که یه هفته است درگیر ساخت یک قطعه ایم که ساخته نمیشه.... و بعد خیلی کوتاه از هم خدافظی کردیم.من دوست دارم همه مکالمات اینجوریمو یادداشت کنم. خدا هیچ کسی رو بی دلیل سر راهم نمیذاره. این هم از همونا بود... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 18:54

نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۲۳ ساعت 9:1 توسط Princess

امروز دیر رسیدم شرکت.

مجبور شدم رژیممو بشکونم.

حالا یه روز کاری پر انرژی و پر کالری پیش رومه :))))))))))))

و امیدوارم بتونم به نتایج خوبی برسم امروز و قله های علمو در بنوردم :)

×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 18:54

نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ ساعت 9:2 توسط Princess دیشب هرچی تلاش کردم زود بخوابم نشد. خوابم نبرد. آهنگ گذاشتم، ریسه هامو روشن کردم و به آسمون و ابرهاش چشم دوختم. ولی به خاطر سردرد بدی هم که داشتم، باز تو اون آرامش هم خوابم نبرد. ولی آرامشش به قدری بود که دلم میخواد امشب، فردا شب و شب های بعدی هم با این آرامش آخر شبم رو سپری کنم. نکته بعدی خوندن کتاب و زبان هست. من وقتی می رسم به قدری خستم که تقریبا هیچ فعالیت ذهنی ای نمیتونم انجام بدم. پردازش حرفای سنگین برام سخته و تقریبا نمیتونم کار خاصی انجام بدم. ولی دیشب بینهایت دلم میخواست کتاب بخونم....شاید اگر وقتی که می رسم، گوشیمو بذارم کنار، کمتر با سمیر چت کنم و بیشتر چشمامو ببندم برای استراحت، بتونم یه تایمی برای خوندن کتاب بذارم... ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 18:05

امروز روز خوبیه. تصمیم گرفتم بیشتر لبخند بزنم، انرژی مثبت بیشتری داشته باشم و صاف تر بشینم. انرژیا بالا، تلاش برای شادی بیشتر و موفقیت ها در انتظار :) ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 18:05

نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۸ ساعت 14:45 توسط Princess This is whyin your tearsi can smellthe taste of fear...gimme your eyes...دیروز رفته بودم خرید . هر چقدر هم بخوام مثبت باشم، باز وقتی با گشت ارشاد رو به رو میشم، نمی تونم زیر لبم لعنتشون نکنم....متاسفانه، شما شهر ما رو خیلی زشت کردید، خانم های سبز پوش چادری، خانم هایی که علیه خانم ها هستید، خانم هایی که متاسفانه تنفر از شما تمام قلبم رو پر کرده.... ای کاش روزی بشه که گل سرخ درون شما هم زیبا بشه و از این خشکی در بیاد... روزی که شما دوباره لطیف بشید و به ذات شاد، آزاد و رهاتون برگردید.... و دیو سیاه تعصب رو از دلتون بیرون کنین.همیشه وقتی سر یه عقیده با کسی به اختلاف می خورم، بهش می گم امیدوارم هر کدوممون اشتباه می کنه، به اشتباهش پی ببره و به اخلاقیات و مسیر درست برگرده...هنوز هم همین ارزو رو می کنم. امیدوارم اگر من اشتباه می کنم، به درستی پی ببرمو اگر شما اشتباه می کنید، درست بشید و دست از سر ازار ما بردارید ! ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 18:05

نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۸ ساعت 11:58 توسط Princess

این روزا حس می کنم اگر صبح ها یه لیوان شیر قهوه بخورم

به انرژی بینهایت دست پیدا می کنم....

خیلی خیلی خیلی آینده نگر تر شدم!!!!

و همه چیزو به دلار جساب می کنم!

مثلا یه شیر قهوه یه دلار میشه برام:)

×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:51

نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۹ ساعت 8:47 توسط Princess رسیدم به عدد زیبای 1700 :)))من عاشق اعداد زوجم. امروز که زود بیدار شدم، بسیااار پر انرژی هستم. صبح رسیدم شرکت و آشپزخونه رو با انرژی برق انداختم، چایی گذاشتم، به هر کسی که اومد یه سلام بللنننند بالا دادم و الان نشستم پای کارام. مدیتیشن روزانه، مخصوصا سر صبح، یه شیر قهوه گرم ناب و یه لبخنننند عمیق، کمکم می کنه که روز بهتری داشته باشم.تا دنیا آرومه، چرا لذت نبرم؟؟؟ ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:51

نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۱ ساعت 1:16 توسط Princess امشب که یکم با خودم خلوت کردمحس کردم دوست دارم اینجا ثبت کنم.... که همه چیز از روزی شروع شد توی زندگی من که آرش رفت! سال دوم دانشگاه، یه روزی از روز های بارونی آبان ماه، وسط حیاط پشتی خوابگاه، من با حقیقت دردناک و خیلیییی شیرین جدایی از وابستگی آشنا شدم. آشنا که نه! رو به رو... به سان آهنگ رو به روی نامجو...به ناگاه خدا زخمی رو از قلبم کند، که هم درد داشت و هم کندنش شیرین بود...بعید میدونم لعیا، هرگز اون شب و شبهای بعدش رو فراموش کنه....ولی دوست دارم بنویسم که از همون روزا بود که تک تک احوالاتم برای خودم مهم شد. دیگه از خودم بیشتر کسی رو دوست نداشتم. تک تک سلول های بدنم آرامش رو ازم می طلبید و من به دنبال آرامش، تک تک لحظه های ترم سومم رو، 22 سالگیم رو، توی ی گوشه دور افتاده از جهان، خارج از اصفهان، رو خرج کردم. خرج پیدا کردن آرامش توی بارون، توی گل های اناری که همیشه بود و نبود، توی خوندن فیزیک و مهارت کسب کردن توی رشتم، توی کافه ها و کوچه های اصفهان، توی تک تک مدیتیشن ها توی جنگل جاااادویی و معجزه اسای پشت خوابگاه توی ویولن زدنام زیر بارون... توی لحظه به لحظه استخر رفتنای پنجشنبه هام.... توی همه لحظاتی که با زهرا به کوه و طبیعت میرفتم، توی تک تک صحبتام با سنگ ها، با درخت ها، پرنده ها و حتی عنکبوت و سوسک ها... توی رو تختی بنفشم، توی موجودات پشت تختم و نامه هایی ک برای زهرا و نگین مینوشتم... توی تماااام قدم ب قدم و پیاده روی های قبل و بعد کلاس هام...من توی همه این لحظات دنبال گنجی به نام آرامش گشتم... و فکر میکنم که نهایتا پیداش کردم. شاید توی هیچ کدوم از لحظاتی که بالا گفتم نبود.... اما الان که بعد چندین ×293×...
ما را در سایت ×293× دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylovemylife2 بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:51